گفتگوی همنشین بهار با یک مجاهد مبارز انقلابی تواب پشیمان انقلاب کرده زوار دررفته بازنشسته درحال مرگ
ارشیا ارشادی 2016/01/21
ازدرخواست خانم نجیبه ارشادی مادر عظیم ازشادی زندانی فرقه تروریستی رجوی حمایت کنیم
>>>>>>> درخواست خانم نحیبه ارشادی از مجامع بین المللی <<<<<<<<<<
همنشینم همنشینم همنشین
می روم از ملک ری تا مرز چین
من تمام صفحه را رج می زنم
هرچه را لازم نبد خط می زنم
همچوتابی درزمان تند رو
می روم گاهی عقب گاهی جلو
می نویسم از فلان بی نشان
رونویسی می کنم از این و آن
صفحه تاریخ میدان من است
خوب می تازم دراین دشت گران
زیر آبی رفتن و مخفی شدن
کار من باشد میان کاتبان
می نویسم باز من خط می زنم
تا شود مقبول آن صاحب قران >>>> سراینده شیدا ارشادی
ارشیا ارشادی 2016/01/22
تاریخ نویسی واشاره به رخدادهای تاریخی تلاشی است بس سترگ و تاثیر گذار _ درواقع تاریخ نویسان صفحات کتاب های خودرا از همین خرده خاطرات ومطالب نوشته دراین وآن گوشه کسب _تعریف وتدوین می نمایند _ تاریخ نگاران وکسانی که دانسته ویا نادانسته وارد این مقوله می شوند اما باید هشیارباشند وخوب دقت کنند _ تحریف _ سانسور _ گزینشی و تعریف جانبدارانه تاریخ اقدامی است بسیار ناشایست و زیانبار وکسانی که بد ینگونه اقدامات دست می زنند نتیجه ای جز تمسخر و خنده دیگران نصیبشان نمی گردد _ تاریخ ایران وتاریخچه فرقه تروریستی رجوی راهی است دور ودراز که یا نباید وارد آن گردید ویا اگر کس ویاکسانی وارد این بزرگراه شدند باید وجدان خودرا بعنوان شاهد ببینند و از هرگونه یک جانبه نگری و سانسور وتحریف تاریخ جدا خودداری کنند _
همنشین بهار گرچه درحد واندازه های یک خاطره نگار تاریخ نیست ولیکن گهگاهی به تاریخ فرقه رجوی سرک می کشد واین ورود او بنظرمن ناقص وتوام با تحریف وکم نوشتن وسانسور می باشد .
همنشین بهار ( محمد املشی ) شخصیت جالبی است _به تاریخ نگاهی ایدئولوژیک وگزینشی دارد _ هنرش در بزرگنمایی و مخفی کاری وسانسور تاریخ بنفع جریانی است که " ننگ تاریخ معاصر " ایران است _گرچه فکر می کند در رج زدن و دستبرد زدن به تاریخ وکم وزیاد کردن ماهر است ولیکن گاهی چنان وقیحانه دست به تقلب وتخلف می زند که هر کم دانشی هم می تواند اورا متوقف کند _ املشی سرگشته است _گرچه دوست دارد مفید باشد ولی تلاش هایش نیمه کاره وناقص است زیرا به خط قرمزهایی که از دیرباز در گوشه های ذهنش کاشته شده است همچنان وفادار است _ مدتی است با تلاش های او آشناشده ام گفتگوهایش با اسماعیل وفا یغمایی گرچه دارای کمی وکاستی است اما درمجموع مفید فایده است _ وفا یغمایی نیز خوش سخن وآگاه است گرچه پس ازسالها فاصله گیری گهگاهی همان ادعا ها ونادرستی ها و آمارها های تقلبی راکه عمری با آنها زیسته تکرار می کند _ یغمایی اگر این نقص های خودرا برطرف کند بی شک یکی از مفید ترین خاطره پردازان رها شده از فرقه رجوی است که می تواند برای محققان وجستجوگران منبع قابل اعتمادی به شماررود _ ولی هنوز نه _ چراکه همچنان رج وخط می زند _ دقیقا هماند دوست خود املشی که تاریخ را به بهانه سواستفاده دیگران ( ! ) تحریف وسانسور می نماید_ اقای مسعود بنی صدر کارشناس فرقه ها به درستی گفته است : اگر اعضای فرقه ها از مناسبات فرقه ای جداشوند سالها طول خواهد کشید تا باورهای فرقه ای از سر آنها دست بکشند _ رهایی ازاین ترشحات تلنبار شده وماسیده برذهن بیمار نیاز به روان درمانی دارد....... برای املشی _ وفایغمایی _ مصداقی ضمن پیشنهاد مراجعه به روان پزشک خواندن مقالات مهم آقای دکتر مسعود بنی صدر کارشناس فرقه هارا نیز پیشنهاد می کنم >>> مقالات آقای دکتر بنی صدر کارشناس فرقه ها <<<<<
چگونگی شکل گیری این نوشتار
درزمان گوش کردن به گفتگوی همنشین بهار واسماعیل وفا یغمایی و همچنین معرفی ابراهیم محمد رحیمی به نکات جالبی رسیدم که زمینه طنز را در آنها یافتم وبهمین دلیل چون دراین زمینه تمرین می کنم کوشش کردم تا یکی از طنزنوشته هایم را به گفتگوازنوع همنشین بهار با یک شخصیت تخیلی را ازمایش کنم _ این شخصیت گرچه وجود خارجی ندارد ولیکن می توان نمونه های آنرا ازلابلای ویدئوهای همنشین بهار پیدا وبه تصویرکشید _ توضیح اینکه هدف این متن تنها نقد رفتاروگفتار همنشین بهاراست ....
.
همنشین بهار : >>>>> گفت گر گویی دروغ و نادرست ___ هفت دریا ها نصیب ومال توست !
گفتمش کم گوی وبهترگوی باش ____ کس نگیرد روی از راه درست _ جمله دنیا سبز و گل افشان شود _ گر بریزی آب بر تخمی که رست ....... >>>>> سراینده شیدا ارشادی
همنشین بهار و حسن کتابی معروف به "قادر" و رنج ها _ دردها وزخم هایش_ اززندان قزل قلعه درتهران تا زندان میهمانسرادراشرف..........
همنشین بهار : گرچه محمد حسن کتابی را تقریبا همه می شناسند ولی من بیشتر بااو آشناهستم _ درست یادم هست دردوره قاجار باهم درزندان قزل قلعه بند 2 هم اتاق بودیم _ وقتی برای اولین بار دیدمش درحالیکه مرا اصلا نمی شناخت سلامم را جواب گفت و بمن چای تعارف کرد _همان موقع من فهمیدم قادر چه بزرگوار وجوانمرد است _ درمدت حدود 10 سالی که باهم درزندان قزل قلعه بودیم قادر همیشه صبحانه ونهارش رابه دیگران تعارف می کرد _ بعدا هردو آزاد شدیم _ درزمان شاه من به اتهام کلاهبرداری دوباره زندانی و ساکن زندان اوین شدم _ همان اوائل بود که قادر راهم به زندان آوردند _ قادر دریک درگیری زیر گذری درحالت مستی چاقو کشیده ودونفر را مجروح کرده بود وجرمش هم فقط همین بود _
دوتن از بستگان قادر هم به جرم سرقت مسلحانه و سرقت ازیک جواهر فروشی درزندان بودند و با آمدن قادر جمع ما باردیگر جمع شد _ .......... ماجملگی یکسان شویم _ تالایق جانان شویم
من وقادر سالها هم باهم درزندان اوین بودیم _ قادر دیگر برای خودش یک پا لات وخلافکار شده بود وچنین شد که وکیل بند شد _ قادر تمام بدنش را تاج سلطنت و دوشیر نگهبان خالکوبی کرده بود و یادم هست همیشه تکیه کلامش این بود : همی حکم یزدان بود حکم شاه .
درنتیجه انقلاب درب زندانها بازشد ومن وقادر اززندان آزاد شدیم وهریک بدنبال زندگی خود رفتیم _ من به شهر خود مشهد رفتم و دریک کارگاه مشغول کارشدم _ واز قادر خبر نداشتم تااینکه یک دوست مشترک ما بمن خبردار که قادر دوباره به جرم مشروب خواری و گذر بندی و باج گیری دستگیر وزندانی شده _ در سال 58 من به عنوان هوادار به یک گروه که هدفش را آزادی و رفاه مردم تعین کرده بود پیوستم و مشغول تبلیغ برای آن گروه شدم _ درسال شصت من دوباره دستگیرشدم _ اتهام من فعالیت وپناه دادن به تروریست ها بود _پس از دستگیری به اشتباه خود اعتراف و تواب نامه امضاکردم وبه دوسال زندان محکوم گردیم .
پس از آزادی از ایران خارج شدم
پس ازجستجو باخبر شدم که قادر هم پس از آزادی به آن گروه پیوسته _ خیلی تعجب کردم چون قادر شکل اینگونه کارها نبود .
دیگر قادر را ندیدم تاوقتی خبری شنیدم که قادربا سپردن فرزند کوچکش به مادر وپدرش ازایران فرار کرده وبه عراق رفته است تا با ادامه عضویت در آن گروه ایران را با کمک صدام آزاد کند .
بعد از حمله امریکا به عراق شنیدم قادر از آن گروه هم ناامید شده و از آنها جداشده است _ چند سال پیش ازطریق دنیای مجازی آگاه شدم که قادر توانسته با درد ورنج فراوان خودراازکشور عراق به کشور نروژ برساند
قادر به راستی یک اسطوره است واززمان قاجار تاکنون بیش از 30 سال زندگی خودرا درزندان های مختلف گذرانده است .....
متاسفانه مطلع شدم که قادر به یک بیماری مهلک مبتلا شده و دربیمارستان بستری است _
چند وقت پیش قادر به مریم رجوی نامه نوشته و تقاضا کرده که مادر فرزندش را از عراق بیرون آورد تا او یک بار دیگر همسر سابقش راببیند _ مریم هم جواب اورا نداده است .
باهم به گفتگوی کوتاه من با قادر دربیمارستان توجه کنید
بخش نخست گفتگو با قادر ...
املشی : قادر جان سلام _ تو نیازی نیست حرف بزنی من تورا تعریف کنم _ توفقط بگو درسته
قادر : باشه بگو املشی جان بگو فدات شم
املشی : قادر اززمان قاجار به جرم چاقوکشی وگذربندی دستگیر وبه دهسال زندان محکوم شده ودرزندان قزل قلعه زندانی بوده است _ دردوران شاه سابق دوباره به جرم شرکت دریک نزاع دسته جمعی وقداره کشی دستگیر و به دهسال تحمل زندان محکوم شده و این مدت را درزندان قصر گذرانده ودرسال 57 آزاد شده است _ پس از انقلاب دوباره قادر مست کرده ودریک دعوا و چاقوکشی با ده هزار نوچه خود ( فدایی _ توده ای _ اقلیتی ) شرکت کرده و دونفر را مجروح کرده ووقتی تیرهوایی درکردند بهش خورده ومجروح و دستگیرشده وبه یک سال زندان محکوم گردیده وچندسال هم درزندان اوین بود ه .
قادر دراین مدت زندان با یک گروه خشونت طلب انقلابی آشنا می شود وچون سواد درست حسابی نداشته جذب این گروه می گردد
من نمی دانم قادر دیگر چه کارهای خلافی توزندگی اش کرده و فقط می دانم که درسال 1370 ازایران خارج شده وبرای سرنگونی به قلعه اشرف رفته است .
قادر 10 سال هم دراین پادگان بوده وبا مریم هم انقلاب کرده وطلاق داده وبعدش ودرسال 2004 از آن خارج شده وبه کمپ امریکایی هارفته است.
قادر 4 سال در کمپ جداشده ها بوده وسپس بازحمت فراوان خودرا به کشور نروژ رسانده است
قادر اکنون برای دیدن همسر سابقش به مریم نامه نوشته و لی جواب نگرفته است
قادر هم اکنون چون بیمارشده یاد همسرش افتاده ووو......
املشی : قادرجان تورا درست تعریف کردم _ کم وکسری نداشت ؟
قادر : درسته املشی جان فدات شم همین جوریاست
املشی : خوب قادر بگذار از زندان شروع کنم _ تو 10 سال درزندان قزل قلعه _ دهسال درزندان قصر و دوتا 5 سال جمعا 10سال درزندانهای گوهردشت و اوین بودی ودرمجموع 30 سال زندان بودی ( یک سال هم بیشتر از ماندلا ) حالا بگوببینم دوره کدوم زندان بهتر و دوره کدام زندان برایت سخت تربود؟
قادر : املشی جان معلومه زندان اشرف _ دوره زندانم دراشرف سخت ترازهمه بود
املشی : اشرف ؟ چندسال در انجا زندان بودی وچرا سخت ترازهمه زندانها بود؟
قادر : املشی جان تو زندان اشرف نبودی که بدونی _ اونجا از همه این 30 سال برایم سخت ترگذشت
املشی : نگفتی چرا سخت بود
قادر : نزدیک به دوسال منو کرده بودند تو یک کانکس _ نه نوری نه ملاقاتی نه هیچ سوراخی _ این ابریشم بی نامو س و برایی و داوری هم هفته ای یک بار می امدند ومن را کتک می زدند _ هر ده روز یک بار هم زنم زهرا می امد بمن می گفت ای هیولای کثیف تف به رویت و می رفت.
املشی : قادر تو چرا با این تعریف بازهم می خواهی همسرت سابقت زهرا را ببینی ؟
قادر : خوب املشی حان زنمه _ حقمه _ حالا من دور ازجون شما الاع شدم حرف مسعود را گوش کردم _ حالا شرایط فرق می کنه و پشیمونم _ اشتباه کردم_ غلط کردم را برای همین جاها درست کردند املشی جان
املشی : خوب زنت بوده طلاقش دادی حالا دیگه می گه من قادر را نمی خواهم
قادر : املشی جون حالا زن من نیست درست _ مادر یچه هام که هست قبول داری ؟
املشی : من قبول دارم _ حالا برای دیدنش چیکار کردی ؟
قادر : نامه فرستادیم برای مریم من وفرزندم دو نامه ولی جواب نگرفتیم
املشی : مطمئن هستی آدرس نامه را درست نوشتی ؟ اطمینان داری نامه ات رسیده ؟ چون مریم را من می شناسم اومعمولا جواب می دهد با خودم من مرتب درارتباط ونامه نگاری است .
قادر : تودیگه چرا اینطوری حرف می زنی املشی جان مگر عقل ازسرت پریده _ معلومه که آدرس را درست نوشتیم وما دوتا نامه سفارشی فرستادیم وحتما رسیده فدات بشم
املشی : تو می گی زهرا زن منه _ زهرا به سازمان ملل شکایت کرده ونوشته قادر شوهرمن نیست _ این وسط چه کسی میتونه پادرمیانی کنه ؟ وبگه کی راست میگه _ راستش من که دادگاه خانواده نیستم و نمی تونم قضاوت کنم
قادر : درسته املشی حان تو قاضی نیستی ولی می تونی که بگی وجدانا حق باکیه من یا اون ؟
املشی : ببین قادرجان منو وارد دعوای خودت با مریم ومسعود و زنت نکن _ بگو من چکار کنم ؟
قادر : قربونت برم افشاگری _ دیگه بسه سکوت من تصمیم گرفتم ازحالا به بعد افشاگری کنم توهم بنویس همه اینهارا _ بگو قادر گفت اینها مرتجع هستند و شوخی هم سرشان نمی شود _ توروز روشن بمن گفتند با خواهر مریم انقلاب کن وزنتو طلاق بده _ منم اصلا بجون تو نمی دونستم انقلاب یعنی چه ؟
املشی : یعنی واقعا نمی دونستی ماجرای انقلاب ایدئولوژیک با مریم چیه ؟
قادر : نه .... من فکر می کردم ما مردها پس از اینکه زنامونو طلاق دادیم یکی یکی باید بریم تو نوبت با مریم بطور انقلابی انقلاب کنیم می فهمی چی میگم املشی جان ؟
املشی : متوجه شدم ولی چی شد که متوجه شدی که اشتباه فهمیدی
قادر : ببین املشی جان ازتو چه پنهون من از همه دری وری هایی که مسعود گفت فقط سه کلمه اش را فهمیدم _ مریم _ انقلاب و کردن _ ولی بعدش دیدیم که اینا می خواستن زن مارا بگیرند وحرمسرا بسازن و از مریم وکردن وانقلاب خبری نیست
املشی : یعنی تو فکر کردی تو وخواهر مریم وانقلاب ورختخواب ؟
قادر : آره درسته _ من فکر کردم اینکار یک " بازی زن عوضی موقته " بجون تو _ اصلا فکر نمی کردم ماجرا زن دزدی توسط اون نامرد و دزد ناموس باشه ........
املشی : قادرجون راستش یک کمی قبول موضوع برایم سخته _ قادر بچه نازی آباد _ غیرت _ زن _ طلاق چه طوری میشه؟
قادر : البته من اول قبول نکردم وگفتم باید فکر بکنم ولی این زنک رقیه را فرستادند بامن صحبت کرد و گفت ما از کارهای زشت وغیر اخلاقی تو با خواهران شورا هم عکس وهم فیلم داریم واگه قبول نکنی برایت بد میشه
املشی : راست می گفتند تو کارهای ضداخلاقی کرده بودی ؟
قادر : البته نه انجوری که اینا گفتن ولی یک بار خودمو مالوندم به ... یک خواهرشورا ویکدفعه دیگه هم یک خواهر دیگه شورا منو یک جای خلوت گیر آورد وسفت بغلم کرد و گفت قادر من می خوام زودباش _ تااونجا که یادمه همین دومورد بود اونم که بجاهای باریک نکشید فقط نمی دونم کدوم نامردی آنتن بوده وبرام گزارش رد کرده
املشی : بگذار ازاین موضوع بگذریم _ قادربعضی می پرسند توچرا از وقتی جدا شدی مخصوصا طی 6 سال گذشته سکوت کردی ودراین باره اقدام نکردی ؟
قادر : من می خواستم کاری بکنم ولی این ایرج نمی گذاشت ومی گفت گند کارت بیشتر درمیاد بهتره سکوت کنی
املشی : خوب بالاخره چی ؟ یک روز باید سکوت را می شکستی ولی من نمی دونم چرا به این ایرج اعتماد کردی ؟
قادر : املشی جون مگه تو این ایرج خواهر ........ را نمی شناسی ؟ خیلی مادر ......... است اون منو هم گول زد درست به مادر .......... مسعود رجوی است _ من حالا فهمیدم دست این زن ... ....... هم تو دست اوناست
املشی : خوب قادر ولش کن بریم سئوال بعدی _ بگو بزرگترین آرزویت چیست ؟
قادر : بزرگترین آرزوم این است که واقعا بتونم همه زن های مسعود مادر .... را از....... و ..... ... کنم
املشی : خوب قادر جان ای مجاهد مبارز انقلابی تواب تروریست انقلاب کرده وجداشده زپرتی ازتو ممنونم بخاطر گفتگو
قادر : منهم ممنونم اینها رو کی می نویسی ؟ خیلی زود باشه ها من زیاد وقت ندارم
املشی : خاطرت جمع قادر من کاری به جز اینکارها که ندارم _ حتما اقدام می کنم دراولین فرصت
قادر : باشه خودت هم هرچی خواستی بهش اضافه کن تا .... این مادر ... .... ... ها بسوزه
املشی : حرف آخر ؟
قادر ::........... همه بچه های جنوب شهر تهران تو......... مسعود و مریم قجر وهمه زن های دزدیده شده حرمسرا
بخش دوم گفتگو با باطاهر درمورد قادر
گفت قادر چون برون شد از قمر
گشت دریا وزمین زیر وزبر
حالیا ای.... قادر جنت مکان
بس شدی ر سوا دراین دور وزمان
همسرت رابرد ان چرک حقیر
ابرویت رفت برکون ومکان
کوس رسوایی تو بربام رفت
یاد تو ازخاطر ایام رفت
گفت وشنودهمنشین بهار یاطاهر شلتوک خالی بند _ مادرنامه !
همنشین بهار: طاهر جان من امروز ویدئوی کوتاهی را از مادر صغری می دیدم که داشت با دیوار حرف می زد _ وچه سوزناک سخن می گفت _ وقتی این ویدئو رادیدم یک باره رفتم به گذشته حدود 60 سال پیش زمانی که من درزندان قزل قلعه بودم وبیکار نشسته بودم یاد همه مادران افتادم که اکنون عموما درکنار ما نیستند ولی یادشان با ماست _ ازروی نوشته برایت می خوانم _ مادر زهرا وپسرهایش اصغر وتقی و مهران - مادر کوموکا مادراستالین وژوزفین مادر مهری و فرزندانش علی وزری وکیوان _ طلعت خانم همسایه بغلی شان با فرزندانش اکبر ومهدی ودخترش صغرا _ مادر گرادا مادر پینوشه مادر رقیه و دختروپسرش مرجان ومیلاد _ مادر کبوتر مادر دم سیاه و طوقی وکله خال دار _ مادر بز بزقندی وفرزندانش شنگول ومنگول وحبه انگور _ مادر دیبا و خواهرزاده اش کلثوم وپسر برادرش بزرگش احمد _ مادر دلبر و دخترش اختر وپسر همسایه طبقه بالایشان نقی _مادر ترزا _ مادرطاهره و نوه پسری اش داریوش_ نرگس دختر حسن اقا بقال سرکوچمون _ ننه آقا مادر صمد اقا _ القمرالسلطان مادر صدام مادرشمسی با 31 دختزوپسر ونوه ونتیجه هایش که اسماشونو الان در نوشته هایم ندارم _مادر مارگریتا مادر هیتلر و اد لر _ مادر فرح _ مادر رضا فرحناز لیلا _ مادر بزرگ مهربون و همه میهمان هایش ووو کلی مادر دیگر
طاهرجان .....
بچه ها تعریف می کنند درشهر تکریت زادگاه صدام ودرمحل دفن او کتابچه ای گذاشته اند که هرکس می اید سرمزار یک خط تو اون یادگار می نویسد _ من خودم وقتی درنیکاراگوئه به محلی که قربانیان سوموزا به دیوار خط می کشند رفتم _ یک بچه 5 ساله بازبان اسپانیایی منو به مامانش نشان داد وگفت ببین این آقا عمو املشیه من همان جا به مادر زاپاتا که یک گوشه نشسته بود گفتم که ماهم خواهر مادر زیاد داریم ویاد مادر طیبه افتادم که با دست های خودش تو تنور توحیاتشون نون می پخت _ وقتی من به انها گفتم باور نمی کردند...... آخ چی بگم طاهر جان _ من خانواده هایی را می شناسم که ازپدرومادر ودختروپسروعروس وداماد وحتی سگ و گربه وقناری وحتی گنجشک های روی درخت خانه شان هم در ان حادثه ازادی خواهی های نظامی دوستان من در دهه شصت ازبین رفتند ...
چه پسران و دختران نیکی بودند _ مگه آنها جرمی بزرگتر از ترور وبمب گزاری و سرقت ازبانک وعملیات مهندسی و انتحاری و وکشتن نزدیک به16000 نفر داشتند ؟ خوب جامعه بی طبقه توحیدی رهبر عقیدتی هزینه داره .
طاهر : املشی جان من بااینکه آمادگی نداشتم بازهم یک لیست تهیه کردم
_ مادرزری _ مادر گلپری _ مادر نیلی _ مادر قمرومحمد و علی _ مادر توران _ مادر اقدس وداوود ونریمان _ مادربتول _ مادر مصطفی و مجتبی و مرجان _ ننه اقا مادر صمد اقا... مادر ...
املشی : نه طاهر جان صبرکن تند نرو قرار نشد جر بزنی ننه آقا مادر صمد اقا را من قبلا گفتم
طاهر : ببخشید وقتی توپشت سرهم مادر ردیف می کردی من حواسم جای دیگه بود _ مادر فریده _ مادر نقی وشهلا _ مادر شهین _ مادر مهران کیهان ومهران _ خلاصه خیلی مادر _ مادر...........
املشی : طاهر جون بسه دیگه اینقدر بدترازمن اسم مادرهای تقلبی پشت سرهم ردیف نکن بازی اسم وفامیل و مادر بازی تموم شد برودیگه کار دارم ........
طاهر : مادر ............ پایان .......
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
یادآوری یکم _ وپوزش _ قادر درچند مورد فحش وناسزاهای زیادی به برخی ها داد که من مجبورشدم بجای آن نقطه چین بگزارم .
یا آوری دوم _ متن گذشته من که درسطح اینترنت منتشرکردید با استقبال زیادی مواجه شد _ البته منتقد ینی هم داشت_ ویکنفر هم با شتاب متن را نخوانده یک واکنش توام با نادرستی ازخود نشان داد که من برای ایشان نوشتم که تیزی نوک قلم من تنها متوجه جنازه گردان ها ومعرکه گیرانی وفرصت طلبانی چون مصداقی واملشی بوده است _ ضمن اینکه نقد گفته ها _ رفتار وزندگی محمد عباس رحیمی وافرادی چون او را حق هرمنتقدی ازجمله خود می دانم _ عباس یکی از هزاران قربانی فرقه رجوی بود نه چیزی بیشتر _ متاسفانه ایشان در حدود دهسال گذشته درمقابل جنایات فرقه رجوی وتلاش خانواده های اسیران سکوت نمود و دین خود به مردم را پرداخت نکرد وفوت نمود _ بااین همه به مادر ایشان این فقدان فرزند را تسلیت می گویم .
ارشیا ارشادی _ نویسنده _ پژوهشگر و دادستان نمادین وافتخاری خانواده های قربانیان فرقه تروریستی رجوی
2016/01/22
ارشیا ارشادی 2016/01/21
ازدرخواست خانم نجیبه ارشادی مادر عظیم ازشادی زندانی فرقه تروریستی رجوی حمایت کنیم
>>>>>>> درخواست خانم نحیبه ارشادی از مجامع بین المللی <<<<<<<<<<
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
تقدیم به همنشین بهار همنشینم همنشینم همنشین
می روم از ملک ری تا مرز چین
من تمام صفحه را رج می زنم
هرچه را لازم نبد خط می زنم
همچوتابی درزمان تند رو
می روم گاهی عقب گاهی جلو
می نویسم از فلان بی نشان
رونویسی می کنم از این و آن
صفحه تاریخ میدان من است
خوب می تازم دراین دشت گران
زیر آبی رفتن و مخفی شدن
کار من باشد میان کاتبان
می نویسم باز من خط می زنم
تا شود مقبول آن صاحب قران >>>> سراینده شیدا ارشادی
ارشیا ارشادی 2016/01/22
فرمانده ثریا وعلامت پیروزی یعد از سقوط قلعه مخوف اشرف _ سال 1392
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
پیشنوشت تاریخ نویسی واشاره به رخدادهای تاریخی تلاشی است بس سترگ و تاثیر گذار _ درواقع تاریخ نویسان صفحات کتاب های خودرا از همین خرده خاطرات ومطالب نوشته دراین وآن گوشه کسب _تعریف وتدوین می نمایند _ تاریخ نگاران وکسانی که دانسته ویا نادانسته وارد این مقوله می شوند اما باید هشیارباشند وخوب دقت کنند _ تحریف _ سانسور _ گزینشی و تعریف جانبدارانه تاریخ اقدامی است بسیار ناشایست و زیانبار وکسانی که بد ینگونه اقدامات دست می زنند نتیجه ای جز تمسخر و خنده دیگران نصیبشان نمی گردد _ تاریخ ایران وتاریخچه فرقه تروریستی رجوی راهی است دور ودراز که یا نباید وارد آن گردید ویا اگر کس ویاکسانی وارد این بزرگراه شدند باید وجدان خودرا بعنوان شاهد ببینند و از هرگونه یک جانبه نگری و سانسور وتحریف تاریخ جدا خودداری کنند _
همنشین بهار گرچه درحد واندازه های یک خاطره نگار تاریخ نیست ولیکن گهگاهی به تاریخ فرقه رجوی سرک می کشد واین ورود او بنظرمن ناقص وتوام با تحریف وکم نوشتن وسانسور می باشد .
همنشین بهار ( محمد املشی ) شخصیت جالبی است _به تاریخ نگاهی ایدئولوژیک وگزینشی دارد _ هنرش در بزرگنمایی و مخفی کاری وسانسور تاریخ بنفع جریانی است که " ننگ تاریخ معاصر " ایران است _گرچه فکر می کند در رج زدن و دستبرد زدن به تاریخ وکم وزیاد کردن ماهر است ولیکن گاهی چنان وقیحانه دست به تقلب وتخلف می زند که هر کم دانشی هم می تواند اورا متوقف کند _ املشی سرگشته است _گرچه دوست دارد مفید باشد ولی تلاش هایش نیمه کاره وناقص است زیرا به خط قرمزهایی که از دیرباز در گوشه های ذهنش کاشته شده است همچنان وفادار است _ مدتی است با تلاش های او آشناشده ام گفتگوهایش با اسماعیل وفا یغمایی گرچه دارای کمی وکاستی است اما درمجموع مفید فایده است _ وفا یغمایی نیز خوش سخن وآگاه است گرچه پس ازسالها فاصله گیری گهگاهی همان ادعا ها ونادرستی ها و آمارها های تقلبی راکه عمری با آنها زیسته تکرار می کند _ یغمایی اگر این نقص های خودرا برطرف کند بی شک یکی از مفید ترین خاطره پردازان رها شده از فرقه رجوی است که می تواند برای محققان وجستجوگران منبع قابل اعتمادی به شماررود _ ولی هنوز نه _ چراکه همچنان رج وخط می زند _ دقیقا هماند دوست خود املشی که تاریخ را به بهانه سواستفاده دیگران ( ! ) تحریف وسانسور می نماید_ اقای مسعود بنی صدر کارشناس فرقه ها به درستی گفته است : اگر اعضای فرقه ها از مناسبات فرقه ای جداشوند سالها طول خواهد کشید تا باورهای فرقه ای از سر آنها دست بکشند _ رهایی ازاین ترشحات تلنبار شده وماسیده برذهن بیمار نیاز به روان درمانی دارد....... برای املشی _ وفایغمایی _ مصداقی ضمن پیشنهاد مراجعه به روان پزشک خواندن مقالات مهم آقای دکتر مسعود بنی صدر کارشناس فرقه هارا نیز پیشنهاد می کنم >>> مقالات آقای دکتر بنی صدر کارشناس فرقه ها <<<<<
>>>>> انجمن نجات حامی خانواده های اسیردرفرقه رجوی>> انجمن نجات پشتیبان خانواده های اسیر درفرقه رجوی <<
چگونگی شکل گیری این نوشتار
درزمان گوش کردن به گفتگوی همنشین بهار واسماعیل وفا یغمایی و همچنین معرفی ابراهیم محمد رحیمی به نکات جالبی رسیدم که زمینه طنز را در آنها یافتم وبهمین دلیل چون دراین زمینه تمرین می کنم کوشش کردم تا یکی از طنزنوشته هایم را به گفتگوازنوع همنشین بهار با یک شخصیت تخیلی را ازمایش کنم _ این شخصیت گرچه وجود خارجی ندارد ولیکن می توان نمونه های آنرا ازلابلای ویدئوهای همنشین بهار پیدا وبه تصویرکشید _ توضیح اینکه هدف این متن تنها نقد رفتاروگفتار همنشین بهاراست ....
.
همنشین بهار : >>>>> گفت گر گویی دروغ و نادرست ___ هفت دریا ها نصیب ومال توست !
گفتمش کم گوی وبهترگوی باش ____ کس نگیرد روی از راه درست _ جمله دنیا سبز و گل افشان شود _ گر بریزی آب بر تخمی که رست ....... >>>>> سراینده شیدا ارشادی
همنشین بهار و حسن کتابی معروف به "قادر" و رنج ها _ دردها وزخم هایش_ اززندان قزل قلعه درتهران تا زندان میهمانسرادراشرف..........
همنشین بهار : گرچه محمد حسن کتابی را تقریبا همه می شناسند ولی من بیشتر بااو آشناهستم _ درست یادم هست دردوره قاجار باهم درزندان قزل قلعه بند 2 هم اتاق بودیم _ وقتی برای اولین بار دیدمش درحالیکه مرا اصلا نمی شناخت سلامم را جواب گفت و بمن چای تعارف کرد _همان موقع من فهمیدم قادر چه بزرگوار وجوانمرد است _ درمدت حدود 10 سالی که باهم درزندان قزل قلعه بودیم قادر همیشه صبحانه ونهارش رابه دیگران تعارف می کرد _ بعدا هردو آزاد شدیم _ درزمان شاه من به اتهام کلاهبرداری دوباره زندانی و ساکن زندان اوین شدم _ همان اوائل بود که قادر راهم به زندان آوردند _ قادر دریک درگیری زیر گذری درحالت مستی چاقو کشیده ودونفر را مجروح کرده بود وجرمش هم فقط همین بود _
دوتن از بستگان قادر هم به جرم سرقت مسلحانه و سرقت ازیک جواهر فروشی درزندان بودند و با آمدن قادر جمع ما باردیگر جمع شد _ .......... ماجملگی یکسان شویم _ تالایق جانان شویم
من وقادر سالها هم باهم درزندان اوین بودیم _ قادر دیگر برای خودش یک پا لات وخلافکار شده بود وچنین شد که وکیل بند شد _ قادر تمام بدنش را تاج سلطنت و دوشیر نگهبان خالکوبی کرده بود و یادم هست همیشه تکیه کلامش این بود : همی حکم یزدان بود حکم شاه .
درنتیجه انقلاب درب زندانها بازشد ومن وقادر اززندان آزاد شدیم وهریک بدنبال زندگی خود رفتیم _ من به شهر خود مشهد رفتم و دریک کارگاه مشغول کارشدم _ واز قادر خبر نداشتم تااینکه یک دوست مشترک ما بمن خبردار که قادر دوباره به جرم مشروب خواری و گذر بندی و باج گیری دستگیر وزندانی شده _ در سال 58 من به عنوان هوادار به یک گروه که هدفش را آزادی و رفاه مردم تعین کرده بود پیوستم و مشغول تبلیغ برای آن گروه شدم _ درسال شصت من دوباره دستگیرشدم _ اتهام من فعالیت وپناه دادن به تروریست ها بود _پس از دستگیری به اشتباه خود اعتراف و تواب نامه امضاکردم وبه دوسال زندان محکوم گردیم .
پس از آزادی از ایران خارج شدم
پس ازجستجو باخبر شدم که قادر هم پس از آزادی به آن گروه پیوسته _ خیلی تعجب کردم چون قادر شکل اینگونه کارها نبود .
دیگر قادر را ندیدم تاوقتی خبری شنیدم که قادربا سپردن فرزند کوچکش به مادر وپدرش ازایران فرار کرده وبه عراق رفته است تا با ادامه عضویت در آن گروه ایران را با کمک صدام آزاد کند .
بعد از حمله امریکا به عراق شنیدم قادر از آن گروه هم ناامید شده و از آنها جداشده است _ چند سال پیش ازطریق دنیای مجازی آگاه شدم که قادر توانسته با درد ورنج فراوان خودراازکشور عراق به کشور نروژ برساند
قادر به راستی یک اسطوره است واززمان قاجار تاکنون بیش از 30 سال زندگی خودرا درزندان های مختلف گذرانده است .....
متاسفانه مطلع شدم که قادر به یک بیماری مهلک مبتلا شده و دربیمارستان بستری است _
چند وقت پیش قادر به مریم رجوی نامه نوشته و تقاضا کرده که مادر فرزندش را از عراق بیرون آورد تا او یک بار دیگر همسر سابقش راببیند _ مریم هم جواب اورا نداده است .
باهم به گفتگوی کوتاه من با قادر دربیمارستان توجه کنید
بخش نخست گفتگو با قادر ...
املشی : قادر جان سلام _ تو نیازی نیست حرف بزنی من تورا تعریف کنم _ توفقط بگو درسته
قادر : باشه بگو املشی جان بگو فدات شم
املشی : قادر اززمان قاجار به جرم چاقوکشی وگذربندی دستگیر وبه دهسال زندان محکوم شده ودرزندان قزل قلعه زندانی بوده است _ دردوران شاه سابق دوباره به جرم شرکت دریک نزاع دسته جمعی وقداره کشی دستگیر و به دهسال تحمل زندان محکوم شده و این مدت را درزندان قصر گذرانده ودرسال 57 آزاد شده است _ پس از انقلاب دوباره قادر مست کرده ودریک دعوا و چاقوکشی با ده هزار نوچه خود ( فدایی _ توده ای _ اقلیتی ) شرکت کرده و دونفر را مجروح کرده ووقتی تیرهوایی درکردند بهش خورده ومجروح و دستگیرشده وبه یک سال زندان محکوم گردیده وچندسال هم درزندان اوین بود ه .
قادر دراین مدت زندان با یک گروه خشونت طلب انقلابی آشنا می شود وچون سواد درست حسابی نداشته جذب این گروه می گردد
من نمی دانم قادر دیگر چه کارهای خلافی توزندگی اش کرده و فقط می دانم که درسال 1370 ازایران خارج شده وبرای سرنگونی به قلعه اشرف رفته است .
قادر 10 سال هم دراین پادگان بوده وبا مریم هم انقلاب کرده وطلاق داده وبعدش ودرسال 2004 از آن خارج شده وبه کمپ امریکایی هارفته است.
قادر 4 سال در کمپ جداشده ها بوده وسپس بازحمت فراوان خودرا به کشور نروژ رسانده است
قادر اکنون برای دیدن همسر سابقش به مریم نامه نوشته و لی جواب نگرفته است
قادر هم اکنون چون بیمارشده یاد همسرش افتاده ووو......
املشی : قادرجان تورا درست تعریف کردم _ کم وکسری نداشت ؟
قادر : درسته املشی جان فدات شم همین جوریاست
املشی : خوب قادر بگذار از زندان شروع کنم _ تو 10 سال درزندان قزل قلعه _ دهسال درزندان قصر و دوتا 5 سال جمعا 10سال درزندانهای گوهردشت و اوین بودی ودرمجموع 30 سال زندان بودی ( یک سال هم بیشتر از ماندلا ) حالا بگوببینم دوره کدوم زندان بهتر و دوره کدام زندان برایت سخت تربود؟
قادر : املشی جان معلومه زندان اشرف _ دوره زندانم دراشرف سخت ترازهمه بود
املشی : اشرف ؟ چندسال در انجا زندان بودی وچرا سخت ترازهمه زندانها بود؟
قادر : املشی جان تو زندان اشرف نبودی که بدونی _ اونجا از همه این 30 سال برایم سخت ترگذشت
املشی : نگفتی چرا سخت بود
قادر : نزدیک به دوسال منو کرده بودند تو یک کانکس _ نه نوری نه ملاقاتی نه هیچ سوراخی _ این ابریشم بی نامو س و برایی و داوری هم هفته ای یک بار می امدند ومن را کتک می زدند _ هر ده روز یک بار هم زنم زهرا می امد بمن می گفت ای هیولای کثیف تف به رویت و می رفت.
املشی : قادر تو چرا با این تعریف بازهم می خواهی همسرت سابقت زهرا را ببینی ؟
قادر : خوب املشی حان زنمه _ حقمه _ حالا من دور ازجون شما الاع شدم حرف مسعود را گوش کردم _ حالا شرایط فرق می کنه و پشیمونم _ اشتباه کردم_ غلط کردم را برای همین جاها درست کردند املشی جان
املشی : خوب زنت بوده طلاقش دادی حالا دیگه می گه من قادر را نمی خواهم
قادر : املشی جون حالا زن من نیست درست _ مادر یچه هام که هست قبول داری ؟
املشی : من قبول دارم _ حالا برای دیدنش چیکار کردی ؟
قادر : نامه فرستادیم برای مریم من وفرزندم دو نامه ولی جواب نگرفتیم
املشی : مطمئن هستی آدرس نامه را درست نوشتی ؟ اطمینان داری نامه ات رسیده ؟ چون مریم را من می شناسم اومعمولا جواب می دهد با خودم من مرتب درارتباط ونامه نگاری است .
قادر : تودیگه چرا اینطوری حرف می زنی املشی جان مگر عقل ازسرت پریده _ معلومه که آدرس را درست نوشتیم وما دوتا نامه سفارشی فرستادیم وحتما رسیده فدات بشم
املشی : تو می گی زهرا زن منه _ زهرا به سازمان ملل شکایت کرده ونوشته قادر شوهرمن نیست _ این وسط چه کسی میتونه پادرمیانی کنه ؟ وبگه کی راست میگه _ راستش من که دادگاه خانواده نیستم و نمی تونم قضاوت کنم
قادر : درسته املشی حان تو قاضی نیستی ولی می تونی که بگی وجدانا حق باکیه من یا اون ؟
املشی : ببین قادرجان منو وارد دعوای خودت با مریم ومسعود و زنت نکن _ بگو من چکار کنم ؟
قادر : قربونت برم افشاگری _ دیگه بسه سکوت من تصمیم گرفتم ازحالا به بعد افشاگری کنم توهم بنویس همه اینهارا _ بگو قادر گفت اینها مرتجع هستند و شوخی هم سرشان نمی شود _ توروز روشن بمن گفتند با خواهر مریم انقلاب کن وزنتو طلاق بده _ منم اصلا بجون تو نمی دونستم انقلاب یعنی چه ؟
املشی : یعنی واقعا نمی دونستی ماجرای انقلاب ایدئولوژیک با مریم چیه ؟
قادر : نه .... من فکر می کردم ما مردها پس از اینکه زنامونو طلاق دادیم یکی یکی باید بریم تو نوبت با مریم بطور انقلابی انقلاب کنیم می فهمی چی میگم املشی جان ؟
املشی : متوجه شدم ولی چی شد که متوجه شدی که اشتباه فهمیدی
قادر : ببین املشی جان ازتو چه پنهون من از همه دری وری هایی که مسعود گفت فقط سه کلمه اش را فهمیدم _ مریم _ انقلاب و کردن _ ولی بعدش دیدیم که اینا می خواستن زن مارا بگیرند وحرمسرا بسازن و از مریم وکردن وانقلاب خبری نیست
املشی : یعنی تو فکر کردی تو وخواهر مریم وانقلاب ورختخواب ؟
قادر : آره درسته _ من فکر کردم اینکار یک " بازی زن عوضی موقته " بجون تو _ اصلا فکر نمی کردم ماجرا زن دزدی توسط اون نامرد و دزد ناموس باشه ........
املشی : قادرجون راستش یک کمی قبول موضوع برایم سخته _ قادر بچه نازی آباد _ غیرت _ زن _ طلاق چه طوری میشه؟
قادر : البته من اول قبول نکردم وگفتم باید فکر بکنم ولی این زنک رقیه را فرستادند بامن صحبت کرد و گفت ما از کارهای زشت وغیر اخلاقی تو با خواهران شورا هم عکس وهم فیلم داریم واگه قبول نکنی برایت بد میشه
املشی : راست می گفتند تو کارهای ضداخلاقی کرده بودی ؟
قادر : البته نه انجوری که اینا گفتن ولی یک بار خودمو مالوندم به ... یک خواهرشورا ویکدفعه دیگه هم یک خواهر دیگه شورا منو یک جای خلوت گیر آورد وسفت بغلم کرد و گفت قادر من می خوام زودباش _ تااونجا که یادمه همین دومورد بود اونم که بجاهای باریک نکشید فقط نمی دونم کدوم نامردی آنتن بوده وبرام گزارش رد کرده
املشی : بگذار ازاین موضوع بگذریم _ قادربعضی می پرسند توچرا از وقتی جدا شدی مخصوصا طی 6 سال گذشته سکوت کردی ودراین باره اقدام نکردی ؟
قادر : من می خواستم کاری بکنم ولی این ایرج نمی گذاشت ومی گفت گند کارت بیشتر درمیاد بهتره سکوت کنی
املشی : خوب بالاخره چی ؟ یک روز باید سکوت را می شکستی ولی من نمی دونم چرا به این ایرج اعتماد کردی ؟
قادر : املشی جون مگه تو این ایرج خواهر ........ را نمی شناسی ؟ خیلی مادر ......... است اون منو هم گول زد درست به مادر .......... مسعود رجوی است _ من حالا فهمیدم دست این زن ... ....... هم تو دست اوناست
املشی : خوب قادر ولش کن بریم سئوال بعدی _ بگو بزرگترین آرزویت چیست ؟
قادر : بزرگترین آرزوم این است که واقعا بتونم همه زن های مسعود مادر .... را از....... و ..... ... کنم
املشی : خوب قادر جان ای مجاهد مبارز انقلابی تواب تروریست انقلاب کرده وجداشده زپرتی ازتو ممنونم بخاطر گفتگو
قادر : منهم ممنونم اینها رو کی می نویسی ؟ خیلی زود باشه ها من زیاد وقت ندارم
املشی : خاطرت جمع قادر من کاری به جز اینکارها که ندارم _ حتما اقدام می کنم دراولین فرصت
قادر : باشه خودت هم هرچی خواستی بهش اضافه کن تا .... این مادر ... .... ... ها بسوزه
املشی : حرف آخر ؟
قادر ::........... همه بچه های جنوب شهر تهران تو......... مسعود و مریم قجر وهمه زن های دزدیده شده حرمسرا
بخش دوم گفتگو با باطاهر درمورد قادر
گفت قادر چون برون شد از قمر
گشت دریا وزمین زیر وزبر
حالیا ای.... قادر جنت مکان
بس شدی ر سوا دراین دور وزمان
همسرت رابرد ان چرک حقیر
ابرویت رفت برکون ومکان
کوس رسوایی تو بربام رفت
یاد تو ازخاطر ایام رفت
گفت وشنودهمنشین بهار یاطاهر شلتوک خالی بند _ مادرنامه !
همنشین بهار: طاهر جان من امروز ویدئوی کوتاهی را از مادر صغری می دیدم که داشت با دیوار حرف می زد _ وچه سوزناک سخن می گفت _ وقتی این ویدئو رادیدم یک باره رفتم به گذشته حدود 60 سال پیش زمانی که من درزندان قزل قلعه بودم وبیکار نشسته بودم یاد همه مادران افتادم که اکنون عموما درکنار ما نیستند ولی یادشان با ماست _ ازروی نوشته برایت می خوانم _ مادر زهرا وپسرهایش اصغر وتقی و مهران - مادر کوموکا مادراستالین وژوزفین مادر مهری و فرزندانش علی وزری وکیوان _ طلعت خانم همسایه بغلی شان با فرزندانش اکبر ومهدی ودخترش صغرا _ مادر گرادا مادر پینوشه مادر رقیه و دختروپسرش مرجان ومیلاد _ مادر کبوتر مادر دم سیاه و طوقی وکله خال دار _ مادر بز بزقندی وفرزندانش شنگول ومنگول وحبه انگور _ مادر دیبا و خواهرزاده اش کلثوم وپسر برادرش بزرگش احمد _ مادر دلبر و دخترش اختر وپسر همسایه طبقه بالایشان نقی _مادر ترزا _ مادرطاهره و نوه پسری اش داریوش_ نرگس دختر حسن اقا بقال سرکوچمون _ ننه آقا مادر صمد اقا _ القمرالسلطان مادر صدام مادرشمسی با 31 دختزوپسر ونوه ونتیجه هایش که اسماشونو الان در نوشته هایم ندارم _مادر مارگریتا مادر هیتلر و اد لر _ مادر فرح _ مادر رضا فرحناز لیلا _ مادر بزرگ مهربون و همه میهمان هایش ووو کلی مادر دیگر
طاهرجان .....
بچه ها تعریف می کنند درشهر تکریت زادگاه صدام ودرمحل دفن او کتابچه ای گذاشته اند که هرکس می اید سرمزار یک خط تو اون یادگار می نویسد _ من خودم وقتی درنیکاراگوئه به محلی که قربانیان سوموزا به دیوار خط می کشند رفتم _ یک بچه 5 ساله بازبان اسپانیایی منو به مامانش نشان داد وگفت ببین این آقا عمو املشیه من همان جا به مادر زاپاتا که یک گوشه نشسته بود گفتم که ماهم خواهر مادر زیاد داریم ویاد مادر طیبه افتادم که با دست های خودش تو تنور توحیاتشون نون می پخت _ وقتی من به انها گفتم باور نمی کردند...... آخ چی بگم طاهر جان _ من خانواده هایی را می شناسم که ازپدرومادر ودختروپسروعروس وداماد وحتی سگ و گربه وقناری وحتی گنجشک های روی درخت خانه شان هم در ان حادثه ازادی خواهی های نظامی دوستان من در دهه شصت ازبین رفتند ...
چه پسران و دختران نیکی بودند _ مگه آنها جرمی بزرگتر از ترور وبمب گزاری و سرقت ازبانک وعملیات مهندسی و انتحاری و وکشتن نزدیک به16000 نفر داشتند ؟ خوب جامعه بی طبقه توحیدی رهبر عقیدتی هزینه داره .
طاهر : املشی جان من بااینکه آمادگی نداشتم بازهم یک لیست تهیه کردم
_ مادرزری _ مادر گلپری _ مادر نیلی _ مادر قمرومحمد و علی _ مادر توران _ مادر اقدس وداوود ونریمان _ مادربتول _ مادر مصطفی و مجتبی و مرجان _ ننه اقا مادر صمد اقا... مادر ...
املشی : نه طاهر جان صبرکن تند نرو قرار نشد جر بزنی ننه آقا مادر صمد اقا را من قبلا گفتم
طاهر : ببخشید وقتی توپشت سرهم مادر ردیف می کردی من حواسم جای دیگه بود _ مادر فریده _ مادر نقی وشهلا _ مادر شهین _ مادر مهران کیهان ومهران _ خلاصه خیلی مادر _ مادر...........
املشی : طاهر جون بسه دیگه اینقدر بدترازمن اسم مادرهای تقلبی پشت سرهم ردیف نکن بازی اسم وفامیل و مادر بازی تموم شد برودیگه کار دارم ........
طاهر : مادر ............ پایان .......
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
یادآوری یکم _ وپوزش _ قادر درچند مورد فحش وناسزاهای زیادی به برخی ها داد که من مجبورشدم بجای آن نقطه چین بگزارم .
یا آوری دوم _ متن گذشته من که درسطح اینترنت منتشرکردید با استقبال زیادی مواجه شد _ البته منتقد ینی هم داشت_ ویکنفر هم با شتاب متن را نخوانده یک واکنش توام با نادرستی ازخود نشان داد که من برای ایشان نوشتم که تیزی نوک قلم من تنها متوجه جنازه گردان ها ومعرکه گیرانی وفرصت طلبانی چون مصداقی واملشی بوده است _ ضمن اینکه نقد گفته ها _ رفتار وزندگی محمد عباس رحیمی وافرادی چون او را حق هرمنتقدی ازجمله خود می دانم _ عباس یکی از هزاران قربانی فرقه رجوی بود نه چیزی بیشتر _ متاسفانه ایشان در حدود دهسال گذشته درمقابل جنایات فرقه رجوی وتلاش خانواده های اسیران سکوت نمود و دین خود به مردم را پرداخت نکرد وفوت نمود _ بااین همه به مادر ایشان این فقدان فرزند را تسلیت می گویم .
ارشیا ارشادی _ نویسنده _ پژوهشگر و دادستان نمادین وافتخاری خانواده های قربانیان فرقه تروریستی رجوی
2016/01/22
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
قابل توجه ویاد اوری : هرگونه نظر شامل توهین _ تهمت _ ناسزا و کلمات رکیک وزننده حذف می گردد _ قوانین اخلاقی _ و رعایت اصول ادب دمکراتیک حکم می کند درکمال آرامش وبا استفاده از ادبیاتی متمدنانه درباره متن یاداشت بنویسید _ باسپاس از حسن توجه و همکاری شما _ ارشیا