۱۴۰۰ آبان ۲۸, جمعه

یادداشت های مهتابی ( 2 ) درانتهای ماجرا من کیستم از ابتدا ؟

 به یاد همه کسانی که با دریادلی ومردم دوستی جان فداکردند تا تعداد کم تری ازهم میهنان ما به دست ویروس جهش یافته امپریالیسم جهانی زندگی رابه درود گویند .
یادهمه جانباختگان نعره نیمه شب مستان باد 

کمک به موسسه کودکان مبتلا به سرطان محک را فراموش نکنیم 


هرمز نیک آئین 

2021/11/14

ایستگاه 639( یک پله مانده به پایان )



پیش نوشت

حقیقت این است که" جدایی" بخشی از دلدادگی است و طبیعی است که جدایی  سخت ودشوار است 

نگارنده از سال 2005 دفتر نگاری وتلاش دردنیای مجازی را ابتدا کردم وتااین تاریخ بیش از 2000 متن کوتاه وبلند دردنیای مجازی منتشر نموده ام که مطالب منتشرشده دراین دفتر آخرین تلاش های من می باشند .


 نگارنده درزمره نویسندگانی بشمار میروم که بیش از 50 سال است که قلم می زنم ازانتشار مطلب در نشریات میهن تانشریات برون مرزی ولی بدلایلی که برای من ارزشمند هستند هیچگاه درپی شهرت ومعروفیت نبوده ام وبهمین دلیل همیشه مطالب من با نام مستعار منتشر گردیده اند.






من براین باورم که :من کیستم ؟ چندان مهم نیست و مهم چگونه می اندیشم واینکه  آیا برای میهن ومردم مفید هستم؟ حائزاهمیت است 

دراین سالها برپایه اندک ذخیره های فکری خود ودرچهارچوب باورهاومشخصات مرامی ام با چند رسانه  هم بصورت موردی والبته رایگان همکاری داشته ام واینگونه همکاری های کوتاه تازمانی ادامه یافته تا این رسانه هابه باورهای من بصورت کلی احترام گذاشته و قصد سانسور ویا کوتاه کردن وتغییر هرچند کوچک درمطالب من را نداشته اند

و وقتی احساس کردم نگرش این رسانه هاگزینشی است ووقصد تمرکز بریک نگرش ویژه دارند همکاری خودرا متوقف نموده ام 

مبلغان مذهبی چون کومودو برای جامعه بشری خطرناک هستند 
&&&&&&&

ولی من کیستم وچگونه می اندیشم ؟

درانتهای ماجرا _ من کیستم ازابتدا ؟ 

معمول است که اهل قلم درابتدای شروع نوشتن  خودرا بصورت روشن معرفی کنند

ولی من سنت شکنی  پیشه کردم و بهمین دلیل در انتها به جای ابتدا خودرا بصورت فشرده معرفی می کنم 

طبیعی است که تمامی " اهل اشارت "من نگارنده و باورهایم را از لابلای   637 نوشته ام بی شک شناخته اند



درخود بگشتم سالها 

من کیستم اهل کجا ؟

سوی کدامین مقتدا ؟

طی کرده ام من راه ها 

فرسنگ درمقیاس ها 

 هرمنزلی در باز بود 

هرمحفلی آزاد بود 

هرجا صدای مطربی 

یا چه چه آوازبود 

هرجا نوایی ساز شد 

یاقصه ای آغاز شد

سررابه داخل برده ام

اندک لبی ترکرده ام 

 حل معما_ جستجو

شد کار من بی گفتگو

پادشاهان بی لیاقت قاجاربا فتوای روضه خوانها شهرهارا یکجا واگذار می کردند ومعممین درقدرت امروز خاک راسرقت _ بسته بندی وصادر می کنند !
&&&&&&&
هزاران سپایس برهمه مادران عاشق 



نگاهی فشرده به دورانهای کودکی _  نوجوانی وجوانی  

یکم_  دوران کودکی 

دوران کودکی ونوجوانی از سخت ترین دورانهای زندگی من بودند 

ما فقیربودیم و خانه ما نه برق داشت ونه آب 

آب مصرفی ما ازیک قنات تامین می گردید و میراب محل ماهی یک بار آب را درجوی کنار خانه ماروان می نمود وما آنرا به داخل " آب انبار " خانه هدایت وذخیره می کردیم والبته تکه نمکی هم برای ضدعفونی  آن  به آب اضافه می نمودیم !



کسانی که وضع مادی بهتری داشتند اما آب را از گاری هایی که به نزدیکی محل می آمدند وگویا آب چمشه ای بودند به نام " آب شاه " جهت خوردن وپخت وپز می خریدند 


دیزی سنگی و آبگوشت خوشمزه مادرهای دهه های پیش 


ماجرای خاک ذغال وکرسی زمستان خود داستانی است دراز _ تنها به این نکته اشاره کنم که پس ازسفارش با بارالاغ برای ماگونی خاک ذعال می آوردند وما می شستیم و ازخاک آن کوفته  ذغالی می ساختیم !
&&&&&&&

روشنایی خانه ماهم توسط چراغ " گرد سوز " و چراغ "بادی نفتی " تامین می گردیدو وسیله پخت وپز مادر هم یک چراغ سه شعله نفتی بود 

من چون کوچکترین عضوخانواده بودم بیشتر ازبقیه تحت زیان ها وآسیب های آب غیر بهداشتی قرار داشتم _ من به  نوعی بیماری انگلی روده و خون دماغ های متعددمبتلا شده بودم تا اینکه بعد از دوسال به تجویز دیگران رگ بینی مرا سوزاندند و خوشوقتانه خونریزی بند آمد .



ما برق نداشتیم وبهمین دلیل از برنامه های رادیو محروم بودیم تا آنکه به اصرار ما مادر ازیکی ازبستگان بامحبت ما درخواست کرد تا برای ما یک رادیو تهیه نماید و لذا آن  مرد محترم  یک رادیوی کوچک ترانزیستوری برای ما به مبلغ 20 تومان خرید ومادر پول آنرا از پس انداز اندک خود پرداخت نمود 





ورود رادیوی کوچک به خانه ما باعث خرسندی ما گردید واز آن پس یک روزن کوچک درخانه ما ایجاد وارتباط ما با دنیای بیرون متصل گردید 

گوش کردن به برنامه هایی چون داستان شب / جانی دالر و روزهای آدینه صبح جمعه ومسابقه هوش و20 سئوالی مارا با دنیای  جدیدی آشنا ساخت (سال 1335)

دوران کودکی من ( 5 تا 12 سالگی ) بسیار سخت وباتحمل مشکلات فراوان گذشت


 

دوم _ دوران نوجوانی 

دوران نوجوانی با اشتغال خواهرانم و تکان خوردن زندگی ما وضعیت کمی بهتر شد ودر اوائل همین دوران اما ما همچنان ازداشتن آب وبرق محروم بودیم 

دراواخر دهه 30 همسایه روبروی ما ( آقای فرحناک ) که مغازه لوازم منزل درمیدان بهارستان داشت برای خانه خود یک تلویزیون مبله سپید وسیاه تهیه کرذه بود _ آنها برق هم داشتند _ از حدود سال 1338/ ما برخی شبها که تلویزیون فیلم سینمایی داشت به خانه آنها می رفتیم و فیلم تماشا می نمودیم 



وچنین شد که به واسطه این خانواده اصفهانی با تلویزیون آشناشدیم

یاد خانواده فرحناک ازجمله جلال واعظم( دوست من وخواهرم) هرکجا هستندگرامی باد

یکی از خواسته های قلبی من که دراین دوران داشتن یک دوچرخه بود_ آرزویی که کسی در تهیه آن مرا یاری نکرد ومن بااین آرزو وارد جوانی شدم 



سوم _ دوران ابتدای جوانی 

  درسن 20 سالگی وارد بازار کار گردیدم و یادم هست نخستین حقوق من ماهیانه من حدود 600 تومان بود( سال 1348 )

پس ار چندماه کارکردن وپس انداز توانستم به یکی ازآرزوهای دوران نوجوانی ام جامه عمل بپوشانم ولذا با شوق به بازار رفتم ویک دوچرخه کورسی به مبلیغ 600 تومان خریدم 



شروع کتاب خوانی  من ( 1348)

درسال 1349 درمحل کار یکی ازهمکاران رادیدم که مشغول خواندن یک کتاب جیبی بود نام آن کتاب " بوف کور " یکی ازداستان های جاوید نام " صادق هدایت " بود _ من ازآن دوست درخواست کردم که اگر ممکن است بعدا کتاب راجهت مطالعه دراختیار من بگذارد وآن دوست به این درخواست پاسخ مثبت داد


و کتاب خوانی رسمی من ازسن 20 سالگی باکتاب  داستان " بوف کور" شروع گردیدکه تاکنون همچنان کم وبیش ادامه دارد... ( بیش از50 سال )

اگرچه از تعداد کتاب هایی که طی این 50 سال مطالعه کرده ام آمار دقیقی درخاطر ندارم ولی گمانه زنی می کنم بیش از 1000 عدد باشند 



آخرین کتابی که خواندم کتاب " تاریخ جامع بهائیت " اثر جناب بهرام افراسیابی پژوهشگرنامی ایران نام دارد .

با این مقدمه تلاش می کنم بصورت فشرده عقاید وباورهای اکتسابی خودرا ابراز ومطرح نمایم 



حکومت نیمه متمرکز نخبه ها

دردرجه نخست من یک ایرانی میهن دوست هستم وهمه انگارهای مرا باید درهمین اصل  جستجو نمود ودردرجه بعدی مخالفت من با جنگ وخشونت وتروریسم وتجزیه طلبی وقوم گرایی ومخالف دخالت های  تئوری های دینی بهرشکل ونوع درامور قانون _ آموزش و فرهنگ بهر شکل ونام  می باشم 

نگارنده مخالف سرمایه داری ومالکیت خصوصی وطرفدار سرسخت مالکیت همگانی هستم ومعتقدم ثروت های هرمحدوده جغرافیایی متعلق به تمامی ساکنین آن منطقه می باشد که باید آن دارایی ها ومنافع حاصل از آن به تساوی بین افراد آن منطقه تقسیم گردند

وچنین سیستم و راهکاری صدالبته درمقابل  دموکراسی غربی که " نظم جامعه سرمایه داری" است قراردارد 

طرح اینجانب تحت عنوان " دولت نخبه ها " تهیه شده ودرحال تدوین است که درآینده ضمیمه یک کتاب منتشرخواهد شد 

ورود به دنیای مجازی از ژانویه 2005 ( 1384)

از آنجا که این بخش از به یادمانده ها بسیار دلچسب وسرشار ازخاطرات شیرین است آنرا به گزارش دیگری موکول می نمایم 

پایان بخش دوم یاداشت های مهتابی 

دربخش سوم به تلاش دردنیای مجازی  ووبنگاری از ژانویه 2005 تا کنون خواهم پرداخت _ البته اگر مهلت همچنان باقی بود !


هرمز نیک آئین

2021/11/19

شاگرد مدرسه پژوهش 


بیرون ازمتن 

نخست _ فیلم تجزیه طلب ها وقومیت گرایان اتابای  به سرکردگی نیکی کریمی ومهدی حجازی فر بر صحنه رفت !


با هشیاری دست نفوذ وپیشروی  تجزیه طلب ها درعرضه فرهنگی ایران را مسدود نمائیم 




دوم _ یاسین رامین سارق 2 ملیون یوروی هلال احمر ( شرکت رشد ) پس از7 سال لابیگری ورشوه به قوه قضائیه تبرئه گردید !


با توجه به سرقت ها وسواستفاده ها وفساد های کلان البته سرقت 2 ملیون یورو پول خرد ناچیز به حساب آمده .با زیرمیزی وچرب کردن سبیل یک آبدارچی ماجرا پایان یافته است ! _ گرچه پرونده این سارق وپدراو همچنان باز است 







   


۱۴۰۰ آبان ۲۰, پنجشنبه

یادداشت های مهتابی ( قسمت نخست ) _ زبان شیرین وملی پارسی را پاس بداریم

یادی ازاندیشمند برجسته ایران ابوریحان خوارزمی ( بیرونی ) 

هرمز نیک آئین 

2021/11/06



قراراست یونسکوبرای اندیشمند برجسته ایرانی بنام ابوریحان بیرونی بزرگداشت برگزار نماید !
وما ایرانی ها  قرنها درخواب نادانی و بی فکری بسربرده ایم 


ایستگاه 637 


یاد هنرمند شایسته وبرجسته ایران کامبیز درم بخش گرامی باد 


شیر همیشه بیدار ایران نگاهبان امنیت مردم وکشور ایران زمین

پیش نوشت 


فراموشی اندیشمند بزرگ ایران 

قبل از ورود به متن به این مهم اشاره نمایم که بوسیله دوستی از مدفن دانشمند بزرگ ایران ابو ریحان خوارزمی ( بیرونی) درحومه شهر غزنی آگاه _ متاثر وبسیار ومتاسف گردیدم 


مزار دانشمند برجسته ایران درتنهایی ورها شدگی شهر غزنی در کشور افغانستان (؟)_ سابقه کم لطفی به این دانشمند برجسته به کم بهادادن حکومت های ایران دربیش از حدود1000 سال گذشته بازمی گردد! 
&&&&&&&

درحالیکه حکومت اسلامی طی 42 سال گذشته ملیونها دلار صرف بازسازی وتعمیر وطلا آلود کردن بناهای امام های تازی درعراق وسوریه نموده ولی هیچگاه اقدامی درراستای مقبره دانشمند برجسته ایرانی در کشور افغانستان انجام نداده است (؟ !)چرا ؟ چون ابوریحان " شیعه" نبود وبهمین دلیل مورد خشم وغضب شیعیان قرارداشت واز سرزمین خود طرد گردید ؟ ! وبهمین دلیل ایشان راابوریحان بیرونی نامیده اند !


تودهانی به بهاره رهنمای شیاد بی سواد بخاطر توهین به زحمت کشان ایران




یاد داشت های مهتابی 

درزبان شیرین پارسی اندیشمندان ما یرای کلمه های خارجی و  لاتین چون " بالکن وتراس " دوکلمه همسان ساخته اند>>>  مهتابی وبهار خواب <<
وانتخاب کلمه " مهتابی " برای نوشتن  به  یاد مانده ها به همین دلیل است وازاین پس به نوشتن و انتشار این خاطرات تخصیص داده می گردند.

بخش نخست یاداشت های مهتابی _ از تولد تا پایان دبیرستان 

نگارنده در بیش از 70 سال پیش در خانه کوچکی درجنوب تهران ( کوچه آبشار ) توسط یک "ماما" دریک خانواده کارگری ( طبقه 3) به دنیا پای نهادم  



گرچه خانواده کوچک ما ازجهت طبقاتی فقیر محسوب می شدند ولی ازآنجاکه ما یک سرپناه کوچک از خود داشتیم " زیرخط فقر " محسوب نمی شدیم _ پدرم کارگر فنی " تسلیحات ارتش "بود  ولی درکنار این کار به شغل نقاشی ساختمان هم جهت جبران بخشی ازهزینه زندگی مشغول بود.

مایک خانواده 5 نفره بودیم ومن کوچکترین اعضای این خانواده محسوب می شدم
من درخانواده ای "نیمه مذهبی" زاده ورشد نمودم 


شبها برگاهواره من _ بیدار نشست وخفتن آموخت 

&&&&&&&

در آن زمان به خانواده هایی مذهبی اطلاق می شد که زنان آنها بصورت دائم چادر مشکی به سرمی کردند _ وکل خانواده اهل دعا ونماز وروضه خوانی وصدقه وزیارت بودند که البته مردم آزار نبودند ومذهب گرایی عادت ومرام و اعتیاد موروثی خانواده  آنها بود. 

مادر من هیچگاه حتی مراتشویق به نماز خواندن وروزه وو نکرد _ البته وقتی مسلط به خواندن شدم شب های آدینه ازمن درخواست می کرد که برای پدرم مقداری قران بخوانم ومن هم این تقاضا را می پذیرفتم وبرای دلخوشی مادر مقداری این کتاب عربها را بدون دانستن معنای آن می خواندم وفوت می کردم!

جادارد اعتراف کنم دردوران شر وشور نوجوانی چند سالی هم در ماه محرم درسینه وزنجیر زنی شرکت کرده ام! حقایق را نباید از چشم آنها که مرامی شناسند  پنهان  کنم ! البته نه هیچگاه سینه ام سرخ شد ونه پشتم اززنجیر زنی کبود گشت ! 

ولی آنچه دربالارفت درخانواده من معمول نبود _ مادرم نماز می خواند وروسری و چادر معمولی به سرمی کرد وخواهران من نیز چنین بودند 



رفتن به بازارچه امام زاده یحیی( محله عودلاجان ) یکی ازتفریح های دوران کودکی ونوجوانی من بود ودرختان چنار کهنسالی که در آنجا قرارداشتند یادم می آید یکی ازآن سه درخت کهنسال دکان پینه دوزی مردی  شده بود! 


باتوهستم ای درخت چنار
ای سراپا شگفتی بسیار

آی ای درخت چنار 
ای مقاوم _ ای قدیمی _ باوقار
همچنان پایدار وبرقرار بمان 
سایه ها وسبزی ات مدام 
مهرورزی ات را ازما دریغ مدار
آه آی درخت چنار  

&&&&&&&
وقتی 5 ساله بودم پدر جوان من در اثر ابتلا به یک بیماری ساده  واحتمالا تزریق آمپول اشتباه ویا فاسد شده درسن 45 سالگی با زندگی به درود گفت !

ازچهره پدر به جز چند تصویر گنگ نشانی درخاطر خود ندارم
 
تنها به یاددارم که روزی درسن 5 سالگی خودرا دریک گورستان یافتم
نمی دانم چرا آنجا بودم ؟ تعدادی از بستگان که عموما لباس سیاه پوشیده بودند در آنجا جمع شده وبرخی گریه می کردند ومن هاج وواج مانده بودم که چه خبر شده است / هیچ کس به من نمی گفت که چه شده است ؟

زبان شیرین وزیبای پارسی شناسنامه ما ایرانی های پاکنهاد می باشد
از شناسه ملی خود دربرابر دشمنان وافراد بی سواد ومزدور ومهاجم با دقت و قدرت  مراقبت نمائیم   
&&&&&&&

پدرجان که اورا می خواندند " حاجی خان"! که نه حاج بود ونه خان !

پدرمرا درسن 45 سالگی دراثر سهل انگاری و اشتباه کشتند وخانواده ما را در انبوهی از اندود وفقر ودرد رها کردند. 

&&&&&&&

بهرروز آن روز سخت وکسالت بار در مهرماه 1335 گذشت ومن متوجه نشدم که چه اتفاق تلخی  برای من وخانواه رخداده  است ؟

آنروز درگورستان ابن بابویه  باشگفتی درگوشه ای ایستاده بودم وبرخی از افرادی که آنجا بودند به من نزدیک شده ودستی به سرمن می کشیدند ( ؟ )


از سن 5 تا7 سالگی بعلت نگرانی بیش ازحد مادرم درمراقبت ازمن درخانه کوچک تقریبا به نوعی زندان بودم !


این زندان خانگی درسن 7 سالگی وبا ثبت نام وشروع تحصیل در دبستان "گلزار اصفهانی " دارای روزنی به بیرون گردید !

سرکار خانم نوروزی یادش گرامی آموزگار کلاس اول من بود _ تعلیم دهنده ای سخت کوش وپرحوصله  و با صبوری خاص 

محدودیتی که مادر برای من در معاشرت با هم سن وسال هاوبچه محل ها پدید آورده بود برای من سخت ودشوار بودند
 
واین بخاطر توصیه ها وسفارش هایی بود که بستگان و دیگران درمورد من به ایشان می نمودند _ آنها به مادرم گوشزد می کردند که : وظیفه شما سخت است چون هم باید مادر وهم پدر باشی !

وچنین بود که مادر همانند چشمان خود حرکات من رازیرنظر داشت وبه شدت از من مراقبت می کرد !
البته حاصل آن سخت گیری ها ومراقبت های مدام این شد که بنده تااین سن وسال ازجهت صدمات جسمی  دوران زندگی کاملا سالم مانده ام 

من کودک وسیله سرگرمی درخانه نداشتم وخواهران من بامن تفاوت سنی داشتند وبهمین دلیل باهم بازی هم بودند و من درتنهایی آن خانه کوچک غرق شده بودم ! 
وبهمین دلیل بود که  گاهی با شیطنت های خود آنها را می آرزدم _ آنها هم به مادر شکایت می کردند و مادر هم برای من یک پرونده برای روز حساب می ساخت!




بعد ارفوت پدر دایی کوچک من ساکن خانه ماشد ودرکنار ما زندگی می کرد 
ایشان کارگر خیاط بود والبته چند کلاسی هم درس خوانده بود
اهل مجله وکتاب و از فعالان جبهه ملی ایران بود
 
مادرحدودا یکباردرماه  پرونده شکایت وگلایه ازمن را پیش ایشان می گشود 
ودایی نازنین به جای گفتگو بامن وپند ونصیحت از روش " کتک زدن " استفاده می کرد  _ من کودک هم یک ساعتی گریه می کردم وکم کم آرام می شدم
دراین گله وشکایت وتنبیه مادربزرگم " ننه جانی "که ساکن خانه ماشده بود تلاش می کرد با پادرمیانی  ماجرا به خشونت وضرب وشتم نکشدولی موفق نمی گردید 
یاد ایشان گرامی باد 

 شیطنت های من متوقف نمی شدند چون دلایل این شیطنت ها همچنان برجای خود باقی  مانده بودند .

 ومن به سن 9 سالگی رسیدم و خواندن ونوشتن آموختم 
وچنین شد که بااین تحول وسیله سرگرمی هم برای من فراهم شد : خواندن مجله های دایی _ سپید وسیاه _ خواندنی ها _ روشنفکر وفردوسی مجلاتی بودند که بصورت مرتب دردسترس من قرار می گرفتند ومنهم برای فرار ازتنهایی با ولع آنها را مطالعه می کردم !
 
تسلط برزبان پارسی پنجره تازه ای را پیش روی من گشود و کتابخانه کوچک دایی دراختیار من قرارگرفتند 
کتابها عموما داستان وترجمه از نویسندگان روس بودند و چون به داستان چندان علاقه ای نداشتم میل به خواندن داستان  درمن ایجاد نشد 

ولی سه کتاب دربین آنها یافتم که علاقمند به خواندن آنها شدم 
دوکتاب شعر به نام های "کوچ _ کویر "از نصرت رحمانی و کتاب " جای پا " اثر بانو سیمین بهبهانی 

بخشی از شعر معلم وشاگرد ( کتاب حای پا )
بانگ برداشتم " آی دختر " 
بازگو سال ازنیمه بگذشت 
ازچه باخود کتابی نداری ؟
می خرم  _ کی ؟ "همین روزها "
ازکتاب رفیقان دیگر _ لیک دانم که درسی نخواندی 
دیگران پیش رفتند واینک _ این تویی کاین چنین باز ماندی

دیده دختران بروی افتاد
شرمگین زین همه  دردمندی 
پاپی پا نهاد ونهان کرد 
پارگی های جوراب خودرا
........
درسال 1333 وارد دبستان گردیدم ودرسال 1339 دوران دبستان من به اتمام رسید
کلاس ششم ابتدایی را در مدرسه دیگری درهمان کوچه آبشاد وبه همان نام گلزار اصفهانی به اتمام رساندم
درسال 1340 دبستان اولیه من ( گلزار" که درزمین بزرگی قرارداشت تخریب کردند وآنرابه  یک دبیرستان نوساز به نام " اقبال " تغییر دادند ولذا ازهمان سال 1340 دوران دبیرستان من درآن دبیرستان آغاز گردید.
 
پایان بخش نخست 
اگرکج دار ومریز با ویروس  ساخته وراه اندازی شده توسط امپریالیسم( Covid-19) مهلت تداوم زندگی ونفس کشیدن را به من  داد باقی به یاد مانده ها را  درنوشته های آتی منتشرخواهم نمود !

بدرود شاید تا مهلتی دیگر


هرمزنیک آئین
شاگرد مدرسه پژوهش
2021/11/10