۱۳۹۹ مرداد ۱۲, یکشنبه

دل نوشت های مرگ آلود زندگی آفرین دماوند ایران ( 46 )

به نام دماوند _ به عشق دماوند وبرای دماوند 



فرهاد بیستون 
2020/07/02
ایستگاه 498 

از زایش تا کاهش ودیگر هیچ

با توام ای ستون بلند  ای دماوند 

پیش نوشت به نام نامی دماوند همیشه سرفراز

دماوند   تنها یک کوه نیست _ گرچه هست 
دماوند _ یک قله بلند نیست _ گرچه هست 



دماوند زندانی است که ایران دوستان ازدل تاریخ تاکنون دشمنان آنرا درشکاف هایش به زنجیر کشیده وخواهیم کشید 

مرز خودرا بشناسید که 
دماوندم من 

ای دماوند _ گهر بار نشان 
ای همه فخر زمین شان جهان 

ای نمایت همه زیبایی 
به بلندای زمین نقش زمان 

ای دماوند کمان آرش 
ای نشان بی تا ای نماد دلکش 

ای همه نقش ونشان 
ای خدای ایران 

سرگذاریم  به پایت باجان 
جان ما درره تو سرو نشان 

دشمنان تو بدانند تبر بردستیم 
 ریشه سارق ودستان دراز 

می زنیم ازبن با قدرت تام 
باز هشدار دهیم وزنهار 

مرز خودرا بشناسید پلیدان خرافات نشان 



روضه خوان شیاد سارق تورا در کوه دماوند به زنجیر خواهیم کشید 


نام زایش تا مرگ چیست ؟

به دنیا می آوردند  مارا بدون آنکه بخواهیم 
نام برما نهادند به سلیقه خود 
بزرگمان کردند آنگونه که می توانستند 
آب جوی وآب انبار نوشیدیم 
از زندان خانه به شلاق خانه دبستان رفتیم 
درپای چراغ گرد سوز مشق نوشتیم 
با قام دوات مشق نوشتیم 
مشق شب _ مشق تعطیلات نوروز
رونویسی بی دلیل ازکتاب 
شلاق شلاق 
ترکه های خیس خورده درآب 
زنگ فلزی مدرسه 
خانم آموزگار نوروزی 
سروکله زدن بسیار 
برای بادگیری  خورشید ومهتاب 
های دوچشم زیبا بود 
از تکرار "  ت و ط " سردر نمی اوردم 



خسته ترین شدم تا 
فرق ز وظ وض  را درمغز خود  به زور وزحمت جای نهم 

از ترکه خوردن ها بغض کردن ها وگریه های بواشکی که بگذرم 

دوره دبستان گذشت  وبه دوره دبیرستان  پای نهادم 
من که با نیما و سیمین وپروین ونصرت وشاهنامه انس والفت گرفته بودم  ناگاه با  درس های  چون عربی/ فیزیک وشیمی روبرمواجه شده 
به درس های من افزوده شدند .

سردرگم وگیح وکلافه شده بودم 
دروس غربی وشیمی سدی شدند دربرابر جوانی من که دوسال بخاطر آنها " رفوزه " شدم !
 اکنون در ابتدای  74 سالگی وقتی به گذشته وجوانی ودوسال عقب ماندگی تحصیلی فکر می کنم طی این مدت نه تنها از درس بیقواره عربی بهره ای برده ام نه  از اسید سولفوریک واسیر نیتریک ووو....

از زایش تامرگ سال های تباه شده ای هست 
 که نام آن هرچه باشد زندگی نیست 






در آخرین لحظه دستم را دودستی گرفت 

روز تولد می توانست زمان نیستی باشد 
دریا مرا فراخواند 
آماده شدم 
بدرود گفتم اما 
دست های  همیشه مهربان او مراگرفت 
دریا منتظر ماند 
ومن خسته دوباره از دریا دورشدم 
درآخرین ان نبودن 
بودن مرا متوقف کرد 
در آخرین آن بودن 
ازدریا وامواج دور شدم 
دریا اما همچنان درگوش من زمزمه می کند


که  به قول استاد شفیعی 
آخرین برگ سفرنامه باران این است 
 که زمین چرکین است 



فرهاد بیستون 
2020/08/02

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

قابل توجه ویاد اوری : هرگونه نظر شامل توهین _ تهمت _ ناسزا و کلمات رکیک وزننده حذف می گردد _ قوانین اخلاقی _ و رعایت اصول ادب دمکراتیک حکم می کند درکمال آرامش وبا استفاده از ادبیاتی متمدنانه درباره متن یاداشت بنویسید _ باسپاس از حسن توجه و همکاری شما _ ارشیا