با سرو هزاران ساله ابرکوه
به یاد
نصرت درویش
2020/06/10
ایستگاه بیست ویکم ( 480)
(سخن به سحن نیوش می رسد اگرچه از روزن دیوار )
دل نوشت شماره 33
با سروبلند بالای ابرکوه
ای سروما _ ای بلند آوازه
دیرینه پای آینده جو
ای سروهزاران ساله ابرکوه
تو شاهد دیربازدوران
سایه ساز جان خستگان
وقتی دل گرفته شدیم
خسته شدیم
در پای تونشستیم
گریه کردیم _ خندیدیم
و دررویاها و آرزوهای توغرق شده اند
ای سروبلند بالای ابرکوه
ای کتاب سبز تاریخ
چه قصه ها دردل خود داری
چه شکوه ها _ چه گلایه ها
با ابهت تو می توان به هزازتوی قرنها سفر کرد
چه شاهان وحکم رانهایی که درمقابل عظمت تو سر فروآورده اد
پرهیبت _ بلند بالا _ پرشکوه
سرو بی بدیل ابرکوه
دنیای پریشان وملول
جهان دربرهوتی سوت وکودر
ومردمانی چون مورچه های کارگر درحال عبور
سردرگریبان وسکوت وکوور
اندوهگین .وملول
داس وتبروپتک درحال کار
آبراهه ها خشک جنگل ها سوخته وبی بار
درخت ها افتاده تیرآهن ها استوار
برج وباروی خا بلند
قفس های درکنار هم به صف
سکوت _ سکوت
حتی ازدوردست هاهم صدایی به گوش نمی رسد
خواندن خروس همسایه
خبردار مرغ تخم گذار
خنده یا یک الاغ خسته
بع بع گوسپند _ شیهه اسب _ غرش گاو
جهان گیران وزمین خواران
بی آنکه ما بدانیم
مارا درقفس کرده وبه تماشا ی مانشسته اند
اتازونی با مردمانش محو ونابود شد
همه ماانسانیم
جهان ملک همه ماست
وقتی ما درخواب بودیم
وقتی دست های ما به سوی اسمانها بود
آنها کشتی ساختند
دریاها را پیمودند
وسرزمین هارا متصرف شدند
ایل ها - قوم ها را
کشتند وقتل عام نمودند
وچنین شد که اتازونی شد "امریکا "
سکوت مرگ آلود
شوریده ومستیم دراین شهر مه آلود
یک بانگ می آلود زجایی نشنیدیم
سرگشته وگنگ اند همه مردم این شهر
شوریده سری درپی آشوب ندیدیم
شب ها زپی روز روانند ولیکن
آن تابش خورشید دل افروز ندیدیم
درهیچ نگاهی نبود روزنی ازشور
برهیچ لبی خنده جانسوز ندیدیم
گل هست ولیکن خبر ازبوی گلی نیست
یک بوی روانبخش درون سوز ندیدیم
اردیبهشت 2012 آنتورپن
زمین بارور است
باران بی بهانه می بارد
زمین تشنه روئیدن است
درشکاف کوه ها _ دشت ها _ بیابان ها
باران گیاه می رویاند
وزمین مساعد باروری
درهرزمینی وهرزمانی
بذر آگاهی بکاریم
اگر اراده کنیم
اراده کنیم همه جا سبز خواهد شد
بذردانایی بکاریم
خرداد 2013 مالمو
کهنه سرای خاموش
دیر بازیست دراین کهنه سرای خاموش
راه بسته ست به نور
نه امیدی به پگاهی خرسند
نه رهی بهر عبور
همه جا بن بست است
گرد " دلتنگ " نشسته ست به روز
هر شبان با نفس تنگ به بالین رفتم
خسته از گنگی شب
خسته از محو غروب
یاد روزهای قشنگی که دویدم در دردشت
یاد لبخند شکوه
دیربازی است که شب
این شب بی پایان
ره ندارد به روز
وای براین دوران
وای بر کهنه سرای خاموش
خرداد 2013 - برلین
رازورمزهستی
برگرد جهان بگرد تا ما بشوی
ازخویش رها گرد تا ما بشوی
گردرپی اندیشه والا هستی
می کوش به جمع تا مهیا بشوی
هرگوشه مرام وراهی تازه
بگذر زحدیث تکرار کهن
گرنوبشوی به اوج وبالا بروی
هستی پررمز است و معما هشدار
گرفکر کنی راهی دریا بشوی
گشتم وگشتنم وپرسیدم من
هرکجا رفتم وکاویدم من
پیش خود بیش سئوال وپرسش
طرح کردم وزخود پرسیدم
رمز وراز هستی ؟
زندگی مرگ
حقیقت ومجاز
شور وشوق پرواز
عاقبت هیچ ندانستم من
وکلام خافظ کرد آرام مرا
حدیث ازمطرب ومی گوی وراز دهد کم ترجوی
که کس نگشود ونگشاده ست حل این معمارا
تقدیم وبه یاد دوست ازدست رفته ام نصرت درویش
هرمزنیک آئین
2020/06/18
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
قابل توجه ویاد اوری : هرگونه نظر شامل توهین _ تهمت _ ناسزا و کلمات رکیک وزننده حذف می گردد _ قوانین اخلاقی _ و رعایت اصول ادب دمکراتیک حکم می کند درکمال آرامش وبا استفاده از ادبیاتی متمدنانه درباره متن یاداشت بنویسید _ باسپاس از حسن توجه و همکاری شما _ ارشیا