۱۴۰۰ آبان ۲۰, پنجشنبه

یادداشت های مهتابی ( قسمت نخست ) _ زبان شیرین وملی پارسی را پاس بداریم

یادی ازاندیشمند برجسته ایران ابوریحان خوارزمی ( بیرونی ) 

هرمز نیک آئین 

2021/11/06



قراراست یونسکوبرای اندیشمند برجسته ایرانی بنام ابوریحان بیرونی بزرگداشت برگزار نماید !
وما ایرانی ها  قرنها درخواب نادانی و بی فکری بسربرده ایم 


ایستگاه 637 


یاد هنرمند شایسته وبرجسته ایران کامبیز درم بخش گرامی باد 


شیر همیشه بیدار ایران نگاهبان امنیت مردم وکشور ایران زمین

پیش نوشت 


فراموشی اندیشمند بزرگ ایران 

قبل از ورود به متن به این مهم اشاره نمایم که بوسیله دوستی از مدفن دانشمند بزرگ ایران ابو ریحان خوارزمی ( بیرونی) درحومه شهر غزنی آگاه _ متاثر وبسیار ومتاسف گردیدم 


مزار دانشمند برجسته ایران درتنهایی ورها شدگی شهر غزنی در کشور افغانستان (؟)_ سابقه کم لطفی به این دانشمند برجسته به کم بهادادن حکومت های ایران دربیش از حدود1000 سال گذشته بازمی گردد! 
&&&&&&&

درحالیکه حکومت اسلامی طی 42 سال گذشته ملیونها دلار صرف بازسازی وتعمیر وطلا آلود کردن بناهای امام های تازی درعراق وسوریه نموده ولی هیچگاه اقدامی درراستای مقبره دانشمند برجسته ایرانی در کشور افغانستان انجام نداده است (؟ !)چرا ؟ چون ابوریحان " شیعه" نبود وبهمین دلیل مورد خشم وغضب شیعیان قرارداشت واز سرزمین خود طرد گردید ؟ ! وبهمین دلیل ایشان راابوریحان بیرونی نامیده اند !


تودهانی به بهاره رهنمای شیاد بی سواد بخاطر توهین به زحمت کشان ایران




یاد داشت های مهتابی 

درزبان شیرین پارسی اندیشمندان ما یرای کلمه های خارجی و  لاتین چون " بالکن وتراس " دوکلمه همسان ساخته اند>>>  مهتابی وبهار خواب <<
وانتخاب کلمه " مهتابی " برای نوشتن  به  یاد مانده ها به همین دلیل است وازاین پس به نوشتن و انتشار این خاطرات تخصیص داده می گردند.

بخش نخست یاداشت های مهتابی _ از تولد تا پایان دبیرستان 

نگارنده در بیش از 70 سال پیش در خانه کوچکی درجنوب تهران ( کوچه آبشار ) توسط یک "ماما" دریک خانواده کارگری ( طبقه 3) به دنیا پای نهادم  



گرچه خانواده کوچک ما ازجهت طبقاتی فقیر محسوب می شدند ولی ازآنجاکه ما یک سرپناه کوچک از خود داشتیم " زیرخط فقر " محسوب نمی شدیم _ پدرم کارگر فنی " تسلیحات ارتش "بود  ولی درکنار این کار به شغل نقاشی ساختمان هم جهت جبران بخشی ازهزینه زندگی مشغول بود.

مایک خانواده 5 نفره بودیم ومن کوچکترین اعضای این خانواده محسوب می شدم
من درخانواده ای "نیمه مذهبی" زاده ورشد نمودم 


شبها برگاهواره من _ بیدار نشست وخفتن آموخت 

&&&&&&&

در آن زمان به خانواده هایی مذهبی اطلاق می شد که زنان آنها بصورت دائم چادر مشکی به سرمی کردند _ وکل خانواده اهل دعا ونماز وروضه خوانی وصدقه وزیارت بودند که البته مردم آزار نبودند ومذهب گرایی عادت ومرام و اعتیاد موروثی خانواده  آنها بود. 

مادر من هیچگاه حتی مراتشویق به نماز خواندن وروزه وو نکرد _ البته وقتی مسلط به خواندن شدم شب های آدینه ازمن درخواست می کرد که برای پدرم مقداری قران بخوانم ومن هم این تقاضا را می پذیرفتم وبرای دلخوشی مادر مقداری این کتاب عربها را بدون دانستن معنای آن می خواندم وفوت می کردم!

جادارد اعتراف کنم دردوران شر وشور نوجوانی چند سالی هم در ماه محرم درسینه وزنجیر زنی شرکت کرده ام! حقایق را نباید از چشم آنها که مرامی شناسند  پنهان  کنم ! البته نه هیچگاه سینه ام سرخ شد ونه پشتم اززنجیر زنی کبود گشت ! 

ولی آنچه دربالارفت درخانواده من معمول نبود _ مادرم نماز می خواند وروسری و چادر معمولی به سرمی کرد وخواهران من نیز چنین بودند 



رفتن به بازارچه امام زاده یحیی( محله عودلاجان ) یکی ازتفریح های دوران کودکی ونوجوانی من بود ودرختان چنار کهنسالی که در آنجا قرارداشتند یادم می آید یکی ازآن سه درخت کهنسال دکان پینه دوزی مردی  شده بود! 


باتوهستم ای درخت چنار
ای سراپا شگفتی بسیار

آی ای درخت چنار 
ای مقاوم _ ای قدیمی _ باوقار
همچنان پایدار وبرقرار بمان 
سایه ها وسبزی ات مدام 
مهرورزی ات را ازما دریغ مدار
آه آی درخت چنار  

&&&&&&&
وقتی 5 ساله بودم پدر جوان من در اثر ابتلا به یک بیماری ساده  واحتمالا تزریق آمپول اشتباه ویا فاسد شده درسن 45 سالگی با زندگی به درود گفت !

ازچهره پدر به جز چند تصویر گنگ نشانی درخاطر خود ندارم
 
تنها به یاددارم که روزی درسن 5 سالگی خودرا دریک گورستان یافتم
نمی دانم چرا آنجا بودم ؟ تعدادی از بستگان که عموما لباس سیاه پوشیده بودند در آنجا جمع شده وبرخی گریه می کردند ومن هاج وواج مانده بودم که چه خبر شده است / هیچ کس به من نمی گفت که چه شده است ؟

زبان شیرین وزیبای پارسی شناسنامه ما ایرانی های پاکنهاد می باشد
از شناسه ملی خود دربرابر دشمنان وافراد بی سواد ومزدور ومهاجم با دقت و قدرت  مراقبت نمائیم   
&&&&&&&

پدرجان که اورا می خواندند " حاجی خان"! که نه حاج بود ونه خان !

پدرمرا درسن 45 سالگی دراثر سهل انگاری و اشتباه کشتند وخانواده ما را در انبوهی از اندود وفقر ودرد رها کردند. 

&&&&&&&

بهرروز آن روز سخت وکسالت بار در مهرماه 1335 گذشت ومن متوجه نشدم که چه اتفاق تلخی  برای من وخانواه رخداده  است ؟

آنروز درگورستان ابن بابویه  باشگفتی درگوشه ای ایستاده بودم وبرخی از افرادی که آنجا بودند به من نزدیک شده ودستی به سرمن می کشیدند ( ؟ )


از سن 5 تا7 سالگی بعلت نگرانی بیش ازحد مادرم درمراقبت ازمن درخانه کوچک تقریبا به نوعی زندان بودم !


این زندان خانگی درسن 7 سالگی وبا ثبت نام وشروع تحصیل در دبستان "گلزار اصفهانی " دارای روزنی به بیرون گردید !

سرکار خانم نوروزی یادش گرامی آموزگار کلاس اول من بود _ تعلیم دهنده ای سخت کوش وپرحوصله  و با صبوری خاص 

محدودیتی که مادر برای من در معاشرت با هم سن وسال هاوبچه محل ها پدید آورده بود برای من سخت ودشوار بودند
 
واین بخاطر توصیه ها وسفارش هایی بود که بستگان و دیگران درمورد من به ایشان می نمودند _ آنها به مادرم گوشزد می کردند که : وظیفه شما سخت است چون هم باید مادر وهم پدر باشی !

وچنین بود که مادر همانند چشمان خود حرکات من رازیرنظر داشت وبه شدت از من مراقبت می کرد !
البته حاصل آن سخت گیری ها ومراقبت های مدام این شد که بنده تااین سن وسال ازجهت صدمات جسمی  دوران زندگی کاملا سالم مانده ام 

من کودک وسیله سرگرمی درخانه نداشتم وخواهران من بامن تفاوت سنی داشتند وبهمین دلیل باهم بازی هم بودند و من درتنهایی آن خانه کوچک غرق شده بودم ! 
وبهمین دلیل بود که  گاهی با شیطنت های خود آنها را می آرزدم _ آنها هم به مادر شکایت می کردند و مادر هم برای من یک پرونده برای روز حساب می ساخت!




بعد ارفوت پدر دایی کوچک من ساکن خانه ماشد ودرکنار ما زندگی می کرد 
ایشان کارگر خیاط بود والبته چند کلاسی هم درس خوانده بود
اهل مجله وکتاب و از فعالان جبهه ملی ایران بود
 
مادرحدودا یکباردرماه  پرونده شکایت وگلایه ازمن را پیش ایشان می گشود 
ودایی نازنین به جای گفتگو بامن وپند ونصیحت از روش " کتک زدن " استفاده می کرد  _ من کودک هم یک ساعتی گریه می کردم وکم کم آرام می شدم
دراین گله وشکایت وتنبیه مادربزرگم " ننه جانی "که ساکن خانه ماشده بود تلاش می کرد با پادرمیانی  ماجرا به خشونت وضرب وشتم نکشدولی موفق نمی گردید 
یاد ایشان گرامی باد 

 شیطنت های من متوقف نمی شدند چون دلایل این شیطنت ها همچنان برجای خود باقی  مانده بودند .

 ومن به سن 9 سالگی رسیدم و خواندن ونوشتن آموختم 
وچنین شد که بااین تحول وسیله سرگرمی هم برای من فراهم شد : خواندن مجله های دایی _ سپید وسیاه _ خواندنی ها _ روشنفکر وفردوسی مجلاتی بودند که بصورت مرتب دردسترس من قرار می گرفتند ومنهم برای فرار ازتنهایی با ولع آنها را مطالعه می کردم !
 
تسلط برزبان پارسی پنجره تازه ای را پیش روی من گشود و کتابخانه کوچک دایی دراختیار من قرارگرفتند 
کتابها عموما داستان وترجمه از نویسندگان روس بودند و چون به داستان چندان علاقه ای نداشتم میل به خواندن داستان  درمن ایجاد نشد 

ولی سه کتاب دربین آنها یافتم که علاقمند به خواندن آنها شدم 
دوکتاب شعر به نام های "کوچ _ کویر "از نصرت رحمانی و کتاب " جای پا " اثر بانو سیمین بهبهانی 

بخشی از شعر معلم وشاگرد ( کتاب حای پا )
بانگ برداشتم " آی دختر " 
بازگو سال ازنیمه بگذشت 
ازچه باخود کتابی نداری ؟
می خرم  _ کی ؟ "همین روزها "
ازکتاب رفیقان دیگر _ لیک دانم که درسی نخواندی 
دیگران پیش رفتند واینک _ این تویی کاین چنین باز ماندی

دیده دختران بروی افتاد
شرمگین زین همه  دردمندی 
پاپی پا نهاد ونهان کرد 
پارگی های جوراب خودرا
........
درسال 1333 وارد دبستان گردیدم ودرسال 1339 دوران دبستان من به اتمام رسید
کلاس ششم ابتدایی را در مدرسه دیگری درهمان کوچه آبشاد وبه همان نام گلزار اصفهانی به اتمام رساندم
درسال 1340 دبستان اولیه من ( گلزار" که درزمین بزرگی قرارداشت تخریب کردند وآنرابه  یک دبیرستان نوساز به نام " اقبال " تغییر دادند ولذا ازهمان سال 1340 دوران دبیرستان من درآن دبیرستان آغاز گردید.
 
پایان بخش نخست 
اگرکج دار ومریز با ویروس  ساخته وراه اندازی شده توسط امپریالیسم( Covid-19) مهلت تداوم زندگی ونفس کشیدن را به من  داد باقی به یاد مانده ها را  درنوشته های آتی منتشرخواهم نمود !

بدرود شاید تا مهلتی دیگر


هرمزنیک آئین
شاگرد مدرسه پژوهش
2021/11/10

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

قابل توجه ویاد اوری : هرگونه نظر شامل توهین _ تهمت _ ناسزا و کلمات رکیک وزننده حذف می گردد _ قوانین اخلاقی _ و رعایت اصول ادب دمکراتیک حکم می کند درکمال آرامش وبا استفاده از ادبیاتی متمدنانه درباره متن یاداشت بنویسید _ باسپاس از حسن توجه و همکاری شما _ ارشیا